تۆڕی زاراوەپارێزیی وشەدان



خواجه بێدارکون
خواجه بیدار کُن، دَرچَکُش.
خواجەنشین
پاخره، رَف، دا، دارافرین.
خوادان
خدادادن.
خوادان
نمک دادن. (به حیوان مثلاً.)
خوادان
خواداگ
خداداد، خداداده.
خوار
پایین، فرود، شیب، شیو، زیر، پَست.
خواردن
خوردن، زَدن، آشامیدن.
خواردنەوه
آشامیدن.
خواردەمەنی.
خوردنی، خورا، خواره، خور، خوراک، خوراکی، خوان، خوال، خوالی، رَنجان، لوت، پوت.
خواری
خواری، زبونی.
خوارەو هاتن
پایین آمدن، فرود آمدن.
خوارەو کەفتن
خواز
خواه، بخواه، خواهان. (دلخواه]
خوازتن
خوازه
روا، سَفته.