تۆڕی زاراوەپارێزیی وشەدان



خوادان
خدادادن.
خوادان
نمک دادن. (به حیوان مثلاً.)
خوادان
خوەردان
آفتاب دادن.
خۆخوەردان
خود را به آفتاب زدن.
خەوەردان
آگاهی دادن، پیام دادن، پیغام دادن، پژواک دادن.
دادان
انداختن، پایین زدن، فروهشتن.(پردە مثلاً.)
دادان
بافتن، سرباف. (شروع به بافتن جوراب مثلاً.)
دادان
نوشتن.(سرمشق مثلاً.)
دادان
پایین آمدن،فرود آمدن.(پرندە، هواپیما مثلاً)
دادان
تراشیدن.(قلم مثلاً.)
دادان
نَبک، زهاب، تَراویدن، تراواندن، پالودن.
داردان
داردان، تُخمدان.(جای نشا و قلم)
داردان
هیزم دان،هیمه دان.
داردان
داندان
دانەدان، جای دانە.
درگادان
شکافتن.(زخم مثلاً)
درگاپیەودان
درپیش کردن، پیش کردن.
دواوەدان
دواوەدان
پس نشستن. (از زرنگی به تنبلی مثلاَ.)