تۆڕی زاراوەپارێزیی وشەدان



کوژ
کُش، کُشنده، (شیرکوژ مثلاً تنها استعمال نمی شود)
کوژاننەوە
کوژیانەوە
کشته شدن، خاموش شدن، تَنبیدن، فرو نشستن (چراغ یا آتش مثلاً)
کوژیانەوە
کوژیانەوە
کوژیاگ
زده شده، کُسته، کُسته شده
کوژیاگ
کُشته، ماری
کوژیاگ
رَس، کشته، خمیر
کوژیاگ
کشته، مرده، خاموش
خوا بیکوژێ!
خدا مرگش بدهد!، خدا از میانش ببرد!، خدا از میان ببردش!، خدا از میان برداردش!
داکوژانن
برگرداندن، شکستن.(لباس، اندود مثلاً.)
دڵکوژی
فُرت، زهنَجه.
کوردەکوژە
بکوژ
بکُش، بگیر، گیرا. (تازی شکاری مثلاً.)
بکوژ و بووڕ
بکُش و ببُر، کُشندەو بُرَنده، فَرمان روا.
دێقکوژ
دق کُش. (مردن تدریجی)
شێرکوژ
شیراَوژَن، شیراَفکَن، شیر کُش
کاروانکوژ
شَباهنگ، کاروانک، شَباهَنگ، کاروان کُش، سارِبان کُش (ستاره ای روشن شبیه به گلاویژ یعنی شعرای یمانی که نصف شب طلوع می کند در سمت شمال شرقی)
کەرکوژ
شَرَنگ، خَرزهره