تۆڕی زاراوەپارێزیی وشەدان



خوازگاری
خواستاری، خواستگاری، کَنگاله، کَنغاله.
خوازڵۆک
چیزخواه. (کسی که همه چیز را از همه کس بخواهد.)
خواس
خواست، مَلچَکا، هَوَس، گرایش، پَسایش، خواهش، سَر.
خواستن
خوازهف خواستن، پَیسودن، مَلچکا.
خواستن
سَفتن.
خواستەمەنی
ارمان، سَفته، سپَنج.
خوافرۆش
خوافرۆش
نمک¬فروش.
خوان
برژن، بریَزن، بیرزَن، بیرەزَن، تابەی گلی. (توی ان آش خورند، و روی آن نان بپزند.)
خوان¬زین
میره، خانەزین، میان¬زین.
خوانه خواسه!
بَرگَس، بَرگَست!، خدای ناخواسته!.
خوانچه
خوانچه، خانچه، پیشاره.
خوانەکا!
خدانکند!، بَرگَس!، بَرگَست!.
خواوەن
خداوَند، خاوَند، خَوَند، بزرگ، خداوندگار، خاوَندگار.
خواپەرس
اَشک، جَیواد، پارسا، کاتوری، ایزد گَشَسب، خداپرست، یزدان پرست، خداجوی.
خواگیر
نمک¬گیر.
خواڵا
اَتباع «خاڵی» است. «خاڵی و خواڵا» یعنی: تهی و تهک.
خوای تەوەرزه
نمک تَبَرزد، نمک سفید، نمک بلوری.