تۆڕی زاراوەپارێزیی وشەدان



بزووتن
جُنبیدن، جنبش کردن. (کرماجی است.)
بزووک
چُست، چالاک، زرَنگ، خَبازه، شَکَرده، وَشکَرده، چابک.
بەیع فزوولی (بَیع فضولی)
مَشته.
تەنەزوول
زبهیدن ،فرود آمدن ،پایین آمدن. (از شغل مثلاً.)
حوزوور
پیشگاه، بارگاه، فرگاه، رو، پیش.
خەزووره
خُسور، خُسوره، خُسُرو، خُسر، پدرزَن. (پدر زن یا پدر شوهر.)
زاقوزووق
زاقوزیق، بچه. (صدای بچه ها، مجازاً بر بچه ها هم اطلاق می شود.)
زوزووکه
ماژموژ.
شارەزوور
شهرزور (نواحی سلیمانیه)
فزوول
اَبلوک، هَرزه گو، پرت گو، مفت گو، پرت کار،
فزوولی
اَبلوکیف مَشته، پرت گویی، مُفت گویی، پرت کاری، پرت کرداری
لوزووم
دَربا، دربایسته. وابستگی، پَیوَستگی.(←لازم)
مارمزووک
مارمولَک، مارتورَنگ.
مازووڵ
زَبهیده، بَرداشته شُده، بَرکنار شده، خانه نشین.
مازووڵی
زَبهیدگی، از کار ششدن، بیکاری، بیکر شدن، کنار گرفتن، کنار گیری.
مازووڵی کێش
زَبهیده کَش، بیکاری کَش. (کسی که در معزولی کاردار، مودت را از دست ندهد)
مەعزووڵ
زَبهیده، بَرکنار شده، بیکار شده.
مەلزوومات
خُنور، دَربا، دَربای، دَربایست، دَروایست.
مەوزووع
نزوولە
سَمیز، زوزه، مویه، دُرون، سیمراخ، (نالەی غمگین)