تۆڕی زاراوەپارێزیی وشەدان



بەرخواردن
دچار شدن، دوچار شدن، برخوردن، راست آمدن.
بەرخواردن
برخوردن، دانستن.
بەرخورد کردن
برخوردن، دچار شدن، رسیدن، راست آمدن.
تەرخون
ترخون ،ترخوان.
دەرخوارد
درخورد، درخورد دادن.
دەرخوارددان
دەرخواست
خواهش، خوازە، خواە، درخواست. پسند.
سەرخواردن
سَر خوردن، از میان بردن، بدشگون بودن
سەرخوەی
یرخود، درست
شیرخواردن
شیر خوردن، شیرمکیدن
عوزرخوایی
پوزش، بهانه گویی، پوزش خواهی
مردارخوەر
مُردارخوار، لاش خوار، دال.
مردارخوەر
دژکاک، گنده خوار، پلید خوار، پلشتی خوار، وَژَن خوار.
مەرخوز
مَرخُز، مَرغُز. ( قسمتی از بز است و پشم آن سرخ فام)
وشترخوار
راویز، شُتُرخار، اُشتُرغاز، کرنه. (علفی است معروف کەترنجبین بر روی آن می نشیند.)