تۆڕی زاراوەپارێزیی وشەدان



بمخه!
بیندازم!، بیندازیدم!، مرا بیندازم!
بەریەخه
کرج، کوچ. (ژارچەی برای استحکام بر جلوی گریبان دوزند.)
بەڵخه
ساد، کاس. (نَرّه خوک پیر)
تۆپڵاخه
گلوله. (گلوله مانند .)
پرخه
خَرخَر، خَراخَر، خَراک، کرش، بُخست.
چوار مێخه
چهارمیخ، چارمیخه. (چهار دست و پای انسان را مثلاً به چهار میخ ببندند که به هیچ طرف تکان نخورد.)
چۆخه
چوخا، جولَخ.
چەخماخه
بیر، درَخش، آدرَخش، آذَرَخش، سَیَنجُر، أرتَجَک.
چەرخه
چَرخه، زاغەی پیچ، راه زاغه.
چەرخه
چرخ، چرخه. (برادر تسلسل)
یەخه
کرج، کرچ، نوژه، گریوان، گریبان، یخه، یقه