تۆڕی زاراوەپارێزیی وشەدان



بو حران
آستان.
پێش¬بو¬خاری
پیش¬بخاری.
چۆڵای بو؟
چەجور شد؟، چه جور می¬شود؟
ئارام بوون
آرامش، رامش، رامشت، شکیب، شکیفت، شکیفت، شکیبایی، خست.
ئاواز بوڵبوڵ
چەچە، غلغل، آواز بلبل.
بوار
گُدار، گُذَر، آورَه، آب رَه، پَیاب، پایاب، پایگَه، پایگاه، گُذَرگاه. (محل عبور در کوەیا در آب.)
بواژۆ
بوزَدَه، پَس مانده.
بوایی
می بودی، بودی.
بوایێ
می بود، بودی.
بوخار
خوَزم، تَف، تَزم، تَم، تَمَن، مِه، وَشم، گاز، جوهر آتش، تَژم، نَزم، نَژم، دَم، دَمه.
بوخاری
آلاوه، بخاری.
بوخاری فەرەنگی
آلاوه، بخاری فرنگی.
بوختان
پُلمه، چَفته، سُرو، چَربَک، پَیغاره.
بوخوز
بخُسپ. (گاوی کەهنگام کار کردن می خوابد.)
بوخچه
بُقچه، بوقچه، نیفه، جامەدان. (پارچەای است چارگوشەلباس را میان آن می گذارند و محکم می پیچند.)
بوخچه
بُقچه، بوقچه، بَسته، پَروَنده.
بوخچەگەردان
بقچەگردان. (یک قسم بازی بچگان است کەبەفاصلەبەطور حلقەمی نشینند و بستەای را دست بەدست برای همدیگر پرتاب می کنند، یک نفر هم بەدور حلقەمی گردد، بستەرا از دست هر کس گرفت او بلند می شود و بەجای اولی بەدور حلقەمی گردد.)
بوخڵ
رَشک، سیمتاخ، ژَکوری، زُفتی، سیَەکاسَگی، زُفت، اَراد.
بود
بود، هسته. (ضد «نابود » )
بوراق
خیره، دَمَق. (می نگرد بدون اینکەچیزی ببیند.)
بوراق
زیچ، بُراق، چَشم تیز کرده، چشم تند کرده. (در هنگام قهر مثلاً.)
بوراق
دل آرام، دل مرده. (کسی کەهمەچیز می بیند و هیچ چیز نمی خواهد.)
بوراق
رَەاَنجام، راەاَنجام، رەسُپَر.