تۆڕی زاراوەپارێزیی وشەدان



بوراق
خیره، دَمَق. (می نگرد بدون اینکەچیزی ببیند.)
بوراق
زیچ، بُراق، چَشم تیز کرده، چشم تند کرده. (در هنگام قهر مثلاً.)
بوراق
دل آرام، دل مرده. (کسی کەهمەچیز می بیند و هیچ چیز نمی خواهد.)
بوراق
رَەاَنجام، راەاَنجام، رەسُپَر.
بوراق
بُراق. (نوعی از گربەاست کەپشم بلند دارد.)
بوراق بوون
خیرەشدن، دَمَق ماندن، بُراق شدن، زیچەشُدن، تُند نگریستن، چَشم تُند کردن، چَشم تیز کردن.