تۆڕی زاراوەپارێزیی وشەدان



جانکی
آهیانه. (بین چشم و گوش)
جوانکەڵه
جَوانَک، نَوچه.
دانکو
دانگو.(مقشَر هستەی زردآلو)
دانکو
دانگو، تودە، دانەدانە. (پول مثلاً.)
زیانکار
زیانکار، زیانده، زیان رسان.
شاپانکاری
نشانکرد
نشانی، نشانه، نشان شده.
نەزانکار
نادان، ناشی، ناپُخت.
کاروانکوژ
شَباهنگ، کاروانک، شَباهَنگ، کاروان کُش، سارِبان کُش (ستاره ای روشن شبیه به گلاویژ یعنی شعرای یمانی که نصف شب طلوع می کند در سمت شمال شرقی)
گانکەر
جالشگر، مرزگر
<تانگ> [<تانک>]
روان دز ,روان دژ .(قلعه ی متحرک.)
بیانک
بَهانه.
بیانک
بهانه، گَزَک. (دلیلی که گناه را آسان می¬کند.)
بیانک
بَهانه، خوردەگیری.
بەروانک
سینەبند.
دانک
دانگ. (دراملاک چهار طسوج است، یعنی:
ڕانک
رانَک.
کوانک